سلام دوس جونیا امروز رمان (بچه های دهکده) رو تموم کردم خیلی قشنگ بود اینم یه چند خطی از کتابم که خیلی جالبه گاسی ،خواهر پرهیبت پل،ناگهان به بازوی برادرش چسبید. پل خودش را یک قدم عقب کشید ، ولی لزومی هم نداشت. شاید آن دو مثل سگ و گربه با هم دعوا میکردند، ولی هیچ کس به اندازه گاسی باوفا نبود. او از برادرش دلخور بود ودلش می خواست تا می تواند او را اذیت کند. گرچه هرچه می خواست به برادرش می گفت ، با این همه به شدت او را دوست داشت. اگر پل محکوم به مرگ می ...